بهاربهار، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

حس مادرانه

حس قشنگ مادری

تولد 1سالگی دختر قشنگ من.......

عزیزمن گل من تولدت مبارک... عزیزمن گل من تولدت مبارک...   دختر قشنگم روزها و لحظه های با تو بودن پر از عشقه. عزیزم عاشقانه دوستت دارم و از خداوند بزرگ ممنونم که تورو دارم و برات آرزوی سلامتی و تندرستی و عمر طولانی و باعزّت و خوشبختی و عاقبت بخیری می کنم. عزیز دلم ماشاللّه بزرگ شده. دیگه تقریبا راه میره. وسطاش یه کم میفته و دوباره بلند میشه اما تعداد قدمهایی ک برمیداره  خیلی بیشتره. عزیزم دختر خوب من منوبابایی رو خیلی دوست داری و همش باهم بازی میکنیم. وقتی یه چیز رو میخوای با دستت اشاره میکنی میگی : نَ. یا   دَ.    یه جا بند نیستی و همش دنبال چیزای جدیدی. انقدر تو این چند وقت شیشه و استکان شکوندی.... همش هم می...
29 بهمن 1394

عسلک مامان

دختر خوشگلم سلام. عشقم روزها و شبهامو با تو میگذرونم و چقدر شیرینه لحظه های با تو بودن. خدارو شکر تازگیا بهتر غذا میخوری. چندروزه صبحانه حریره بادام میخوری و ناهار و شام هم هرچی داشته باشیم تو هم میخوری. برنجرو خیلی دوست داری. ماست و بادوم یا گردو و خامه (مخلوط) هم دوست داری. موز هم میخوری. خلاصه یه کم خیالم راحته. ناهار ها بیشتر سوپهای متنوع درست میکنم و تو هم دوست داری. راستی اینو بگم هرکی میاد خونمون وقتی میره تو گریه میکنی و میخوای ک تو هم بری. مهمونی هم ک میریم اگه بابایی نباشه میچسبی ب من و همش آویزون منی و زیاد بغل کسی نمیری. تازگیا فهمییدم ک حسود هم شدی!!! مثلا آقابزرگت وقتی دختر عمه تو ک 4سالشه بغل کرد تو ناراحت شدی و اروم داد م...
11 بهمن 1394

دختر عزیزم روز به روز بزرگتر میشه ماشالله. 11ماهگیت هم تموم شد

عزیزک من خوشگلکم دیروز رفتی تو 12ماهگی. یعنی 1ماه دیگه تولدته. از شیطونیات هرچی بگم کم گفتم. همه جا میری همه جارو بهم میریزی. هرچی میخوای اشاره میکنی و میخوای بهت بدیم. تا بابایی میره پشت سرش گریه میکنی البتهخیلی وقته این کارو میکنی. تازگیا نای نای نانای میگم میرقصی خیلی خنده دار و بامزه ست. وقتی با تلفن حرف میزنم تلفن رو ازم میگیری و میخندی و بازی میکنی. سه چرخه ت هم ک برای سیسمونیت بود رو خیلی دوست داری و ازش پایین نمیای عروقت سوارت میکنم. هروقت هم میری اتاق خواب  پریز تلفن رو زود از برق میکشی!نمیدونم چرا ازین کار انقدر خوشت میاد. ماشالله خنده رو هم که هستی . خلاصه حس مادری خیلی قشنگه و من خوشحالم که این حس رو با تو تجربه میکنم و ا...
1 بهمن 1394

دندون درآوردن و تب و مریضی عزیزدلم

بهار قشنگم عزیزدلم ... 11دی عروسی عمو.مهدی بود و تو از همون روز تب خیلی زیادی کردی و من واقعاً تو عروسی نفهمیدم چطوری گذشت چون تو تب داشتی و همش گریه میکردی و با لباس مجلسی هم شیر دادن برام سخت بود. خلاصه از اون روز مریض شدی و دوبار بردیمت دکتر. یه هفته بعد منم ب شدت مریض شدم و تو هم مریضیت اوج گرفت و مامان مهناز اومد 4روز پیشمون موند و خیلی کمک کرد چون من واقعاً نمیتونستم کاری انجام بدم . خلاصه بعد از دوهفته ک از عروسی گذشت یه کم بهتر شدیم و الان دیگه تقریباً خوب شدیم فقط یه کم سرفه میکنیم. هفته پیش دیدم دحتر عزیزم ک حالشم زیاد خوب نیست دوتا دندون بالاییش درومده البته جالب اینجاست که دوتا دندونای جلوییت درنیومده و دوتا دندونای دومت درومده و...
1 بهمن 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حس مادرانه می باشد